اسماء جونی.عزیزدلیاسماء جونی.عزیزدلی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

اسماء کوچولوی من......

اولین سفر زیارتی اسماء کوچولوی من

سلام دختر کوچولوی من دو روز پیش از سفر برگشتیم ولی چون روز آخری  طبق معمول ـ امسال  دوتایی مریض شدیم دیگه فرصت نشد. البته الانم شما داری از سرو کولم بالا میری تا بکوبی رو دکمه های لب تاپ و به زور دارم مینویسم خدارو شکر تو سفر اذیت نکردی و خیلی دخمل گلی  بودی خونه عمو محمدم کلی با علی کوچولو بازی کردی وقتی هم میرفتیم حرم معمولا اولش خواب بودی و بعدش بیدار میشدی و کلی بازی میکردی...البته اگه مهر میدیدی دیگه تموم بود روز 13خرداد هم ساعت نزدیک 10 شب بود که داشتیم شام میخوردیم و شماهم مشغول بازی بودی که یهو  دیدیم خودت بدون کمکی برای چند ثانیه وایسادی و ماهم کلی برات دست زدیم و خودتم دست میزدی الانم هی ای...
21 خرداد 1393

شیطنکای عسلکم

قند عسلم....... کوچول موچولم.......... فدات بشم الهی......... دخترکم... بعد از چند روز برگشتیم خونه و اولاش یه کم بی طاقتی کردی آخه چند روزی پیش مامان جون و باباجون و عمو احسان بودی...تازه دو روزم عمه جون و 2 تا شیطوناش یعنی فاطمه و امیر محمد که خیلی تو رو دوس دارن اومدن پیشت.....کلی بهت خوش گذشت و بازی کردی.هر روز میرفتی  د  د  و سرسره بازی  میکردی الان با وجود اینکه سه روزه برگشتیم هنوز برا د د گریه میکنی و بهونه میگیری،یعنی روزی 2 وعده دوس داری بری بیرون...امروز صبح مدادم میرفتی دم در و در میزدی و با گریه میگفتی د د ،هیچکدوم از همسایه ها هم نبودن و آخرش که آروم نشدی بدون اینکه غذا ذرست کنم و شما هم صبح...
10 خرداد 1393

دومین مروارید

سلام   سلام                                                                  بالاخره دندون دوم اسماء جونی هم درومد................ مبارک                                                                                      مبارک   ...
9 خرداد 1393

روزمره های خردادی

سلام گل باغ زندگیم ساعت یک ونیم شبه و الان تو خواب نازی چند روزه دوس دارم کلی حرف واست بنویسم ولی چون لب تاپ از دست یه دختر شیطون تو قرنطینه س فرصتشو نداشتم. چند روز پیش عمه جون اینا اومدن خونمون و من چون صبحاش بیرون کار داشتم پیش عمه و 2 تا شیطوناش میموندی،اولین بار بود که چند ساعت تنهات میذاشتم و خیلی برام سخت بود چون دلم مدام پیشت بودو شما هم یه کم بیقراری کردی و عمه رو اذیت کردی از همینجا از عمه جون تشکر میکنیم... دندون دومت هم ظاهرا تصمیم داره مهمونمون بشه .آخه یه سفیدی هایی از زیر لثه ت معلومه هرچند که ما هنوز موفق نشدیم حتی یه عکس از دندونت بگیریم اصلا اجازه نمیدی... اینقدر دلبر شدی که نمیدو...
5 خرداد 1393

جیگرطلا بلا شده...

قند عسلم   جیگرطلا   عروسکم   ...   سلام به روی ماهت   هر لحظه که به روی ماهت نگاه میکنم باید سجده ی شکر بجا آورم اون موجود نازنینی که تا چندی پیش اینقدر کوچک بودی که .... وحالا... بزرگ شدنت را میبینم  و  این شیرینترین آهنگ زندگی منه وقتی دوست داری بیای بغلم و صورتتو به صورتم میمالی  دل منو میبری به آسمونا وقتی بعضی حرفامو میفهمی و انجام میدی  بزرگ شدنتو احساس میکنم الانم که با شیرین کاریهات دیگه برامون دل نذاشتی و همه رو مال خودت کردی فدات بشم که همه ش دوس داری پاشی و به هرچیزی دست میگیری و بلند میشی دیگه خسته شدی و من باید برم   دوســــــــــتـــــــــ...
3 خرداد 1393
1